این مطلب را چهار سال قبل و در سالگرد حادثه کوی دانشگاه نوشتم.هنوز تازه است.
شش سال گذشت. به همان سرعتی که هزار و چهارصد و شانزده سال گذشت.
و من پیراهن مشکی می پوشم و برای مظلومیت پیشوایم گریه می کنم، شاید در کنارش، در اوج هق هق گریه ام آرزویی خام را در ذهنم مرور می کنم که اگر من و ما بودیم، آن روز کسی به خانه ی وحی یورش نمی برد و درش را آتش نمی زد.
نه. چنین حقی از من و ما صلب شده. از منی که هنوز دانشجو نبودم و دیدم که چگونه صدر تا ذیل مملکت گفتند که به خوابگاه دانشجویان یورش برده شده ،درها را شکستند و «یا علی»گویان خلق خدا را از کجاها پرت کردند و ضرب و شتم.
نه. بگذار آسوده باشیم و فراموش کنیم که شش سال گذشت و کسی محکوم نشد.چرا!، به جرم دزدیدن ماشین ریش تراش سربازی را محکوم کردند.بیایید ما هم یک صدا با هم فریاد بزنیم:«محکوم می کنیم» و سریع به داخل خانه هایمان برویم تا کسی ما را نبیند.
آن روز مصلحت اسلام اقتضا می کرد که علی ساکت بنشیند و امروز حتما قرار است سکوتمان مصلحتی باشد.
امروز بلند بلند آخر مجلس روضه، دعا می کنیم که موعودمان بیاید و آن دو را از خاک بیرون بکشد و بپرسد:«مادر من به شما چه ظلمی کرده بود؟»
و حتما اگر قبول داریم زنده و صاحب زمان است از امروزی ها خواهد پرسید که دانشجویان کوی دانشگاه چه کرده بودند؟
بگذارید یک کوره راه امیدی داشته باشیم و بگذاریم حالا که نمی توانیم داد مظلوم را بستانیم، ظالم سرمست را از نیرویی غیبی بترسانیم .خدایا ! برسانش.